English            Latin   

برای دریافت مطالب جدید به این آدرس www.azoh.net  مراجعه فرمایید

Yeni Adresimiz www.azoh.net

New Address www.azoh.net 

گفتنی است این سایت آرشیو مطالب منتشر شده از اسفند 89 تا دی 92 و همچنین از مهر 94 تا شهریور 95 را شامل می شود
 

سخنی با میر حسین موسوی- د . لطیف

قبل از اینکه وارد بحث جنبش سبز و اهداف گردانندگان آن شویم لازم است در ابتدا  به طرح این سوال  که چرا سردمداران تشکیلاتهای ناسیونال شوونیسم فارس درخصوص به رسمییت شناختن حقوق ملی مللییتهای غیر فارس ساکن جغرافیای "ایران" سکوت اختیار کرده اند، بپردازیم.

شاید آقای موسوی به این نکته واقف است که هر کسی در جغرافیای سیاسی با زبان و فرهنگ و ملت خود تعریف میشود و معنا میدهد. کسی که  از اصل و نسب، زبان وفرهنگ و مللیت خود تهی شود و یا ماهیت و اتنیک خود را نفی کند و در خدمت چپاولگران فرهنگ  و دیکتاتورهای بیگانه  قرار گیرد  در تاریخ نامی جزآلت دست و بازیچه سیاسی بودن  چیزی از خود به یادگار نخواهد گذاشت.

چیزیکه  مللت آذربایجان  در طول یکصد سال  گذشته آنرا بوضوح  می بیند  و تجربه میکند و نمونه های فراوانی از این جنبه را  میشود مثال زد از جمله نمونه کسروی ها و امثالهم.

و سؤال اینجاست که مگر ناسیونال شوونیسم  فارس و پان ایرانیستها یا بهتر بگوئیم چپاول گران  زبان و فرهنگ که زن ستیزی و روایات نفرت آمیز و نژاد پرستانه  شاهنامه فردوسی را سمبل اخلاق و معرفت و هویت معنوی خویش قلمداد میکنند و بدان  مباحات میورزند، در طول تاریخ چه ارج و احترامی جز اشاعه جوکهای تحقیر آمیز و اهانت بیشرمانه به مللیتهای غیر فارس و مخصوصا  به  مللت  آذربایجان بطور مثال به سیاستمداران، هنرمندان، شاعران و نویسنده گان  صاحب نام این سرزمین که عمری بار تحمیلی زبان  و فرهنگ فارسی را بر دوش خود حمل کرده اند گذاشته اند که  فکر میکنید  به سایر تورکها و یا به شخص شما قائل باشند؟

مگر  همان کسروی که با خطاهای دانسته و ندانسته خود  در خدمت ناسیونال شوونیسم حکومت پهلوی  معدوم در آمد  چه تجلیلی ازش کردند. جز این بود که  مثل یک دستمال کاغذی از او استفاده کردند آب دماغشان را گرفتند و مثل تفاله ای او را به  زباله دان تاریخ سپردند؟

مگر همان کسروی نبود که بدستور دربار و به ظاهراز طریق (فدائیان اسلام) به بهانه بی دینی در دفترکارش  باتفاق منشی خود به ضرب  چاقو  به قتل  رسیدند و هیچکس جرات نکرد عاملان قتل آنها را حتی به کیفر خواست  دادگاه بکشاند .

اما سؤالی که در اینجا  مطرح میشود این است که چرا او را کشتند؟ و در این خصوص باید خاطر نشان ساخت او که با خطاهای نابخشیدنی اش  در خدمت  رژیم  پهلوی  معدوم قرار داشت با وجود این  وی دیگر نمیخواست  درباره  عمکرد، تظلم  و دروغگوئی های دربار نسبت بمردم سکوت اختیار کند.

همانطور که خود شوونبستها اذعان داشتند شاه دیگر تحمل انتقادهای او را نسبت به دربار نداشت. شاید خود کسروی نیز احساس کرده بود که با اشتباهات فاحش تا  فراسوی خیانت پیش رفته و  به مللت خود پشت کرده بود  و شاید میخواست که با تنقید از حکومت  خود کامه  دربار منحوس پهلوی  قدری از بار پشیمانی خود بکاهد.  با وجودی که خود او نیز میدانست که دیگر دیر شده بود و از او نهایت سو استفاده را کرده  بودند.

و کسانیکه اکنون دور و بر آقای میر حسین موسوی را گرفته اند و شما را به عنوان سپر بلا  و  رهبر جنبش سبزعلم  کرده و جلو انداخته اند انسان را درست به یاد سرنوشت کسروی میندازند.

و خوب است این را نیز بدانید که  فردا در فراز و فرود طوفان حواث سیاسی اگر با ساز شوونیسم فارس نرقصید پشتتان را چنان خالی خواهند کرد که بطرزی هولناک درپس گردابهای حوادث روزگار ناپدید شوید و دلیل آن هم این است که اگر چه شما را بعنوان یک تورک آذربایجانی  و رهبر جنبش سبز جلو انداخته اند و میخواهند  با سو استفده از نام  و  شخص شما به زعم خودشان با بسیج و بر انگیختن موج احساسات، حرکت توفنده و انقلابی مردم آذربایجان علیه سردمداران  رژیم  مستبد  جمهوری اسلامی راه را برای اهداف شوونیستی خود هموار سازند. اما اگر مثل انقلاب سال 1357بهمن  بعد از قربانی کردن انسانهای بیشمار وقتی به  اهداف خود برسند و جایشان را در قدرت  محکم  بکنند  بدانید که  دو مرتبه  بر گردن مللت آذربایجان یوغ  استعمار خواهند بست  بدون آینکه کوچکترین حق و حقوقی برای آنان قائل شوند.

و در واقع  شما که  به عنوان رهبر در راس این جنبش قرار دارید مگر از چه اختیاراتی برخوردارید؟ شما که نمی خواهید و یا حتی جرات ندارید کلمه ای در خصوص حقوق پایمال شده مللت تورک آذربایجان که همان به رسمییت شناختن حقوق زبانی و اختیارات "حق تعیین شرنوشت" آنان است بر زبان بیاورید مگرچه مشکلی را نسبت به مللیتهای غیر فارس میتوانید حل بکنید. در صورتیکه خودتان نیز واقفید که دستان  مافیایی و عناصر  پشت پرده جنبش عمامه دار سبز و راسیستهای  فارس هیچوقت این اجازه را به شما و امثال شما نخواهند داد که بطورمشخص و صریح  کلمه ای در خصوص حقوق و خواست مللیتها غیر فارس ایران ابرازکنید حتی اگر خودتان نیز به آن باورداشته باشید و اگراین حرف را نمی پذیرید برای مثال جرات خود را برای یکبارهم که شده امتحان کنید و از حقوق زبان و فرهنگ  و حق تعیین سرنوشت مللیتهای غیر فارس حمایت کنید تا نتیجه آنرا به بینید. معنای این سخن آنست که آنها تا  زمانی شما را به عنوان رهبر و سپر بلا  به جلو خواهند کشید که به ساز آنها برقصد و به عنوان مطیع  به آنها بلی بگوئید.

و در تاکید این حرف باید گفت آنها  تا زمانی از شخص شما سو استفاده خواهند کرد که  خرشان از پل بگذرد. البته این موضوع  بدون دلیل نیست زیرا در زمان نخست وزیریتان نیز این کار را با شما کردند و دستتان را خواسته یا ناخواسته  در جنایات خویش آلودند. واگر روزی ببینند که مثل کسروی نهایت سو استفاده را از شما کرده اند. مثل یک چیز بی ارزش به موجودییتتان خاتمه خواهند داد و دفتر زندگیتان را برای همیشه خواهند بست. البته این به معنای آن نیست که شما  و یا هر اپو زیسیون ایرانی در مقابل  سردمداران  رژیم  جنایتکار جمهوری اسلامی مصونیت سیاسی دارید. نه! رژیمی که بیش از سه دهه به قتل عام  مردم و سازمانهای سیاسی مخالف پرداخته است برای ادامه حیات ننگین خود  به هیچکس رحم نمیکند. رژیمی که شما نیز زمانی نخست وزیر و عضو آن بودید و خشونت و ماهییت ضد انسانی آنرا خیلی خوب می شناسید و نیازی به تکرار آن نیست.

جنبشی که رهبران و سردمداران آن ازهمین حالا زبان، فرهنگ ، اتنیک ، حقوق  ملی و حتی موجودییت مردم آذربایجان را به هیچ میانگارند و حتی حاضر نیستند در خصوص خواست دموکراتیک و مطالبات آنان حرفی برزبان بیاورند و حتی سکوت خود را بشکنند  و با  نمایندگان خلقها به گفتگوبه نشینند و بر عکس با  وقاحت تمام در صدد نابودی مظاهر فرهنگ و زبان مللت آذربایجان هستند فردا در صورت  پیروزی انقلاب اگر اینان  قدرت بگیرند چه حق و حقوقی به مردم  مظلوم  آذربایجان و یا دیگر خلقهای غیرفارس اعطاء خواهند کرد؟

برای ثبوت این حرف لازم نیست دور برویم. با نگاهی کوتاه به تاریخ صد ساله اخیرایران فاکتها نشان میدهند که شوونیسم فارس همیشه برای اضمحلال زبان و فرهنگ و درهم شکستن اراده ملی و موجودیت مللت آذربایجان این کار نه تنها  با مبارزان جنبش مشروطه مثل ستارخان، باقرخان، شیخ محمد خیابانی  بلکه  با  پیشه وری بنیان گذار فرقه دمکرات آذربایجان و همچنین با  مبارزان  و  سیاستمداران و نمایندگان  فعلی خلق آذربایجان کرده است و هنوز هم میکند.

البته آنها  در این فراسو مشتی "مانقورد  تورک آذربایجانی" را  نیز بخدمت گرفته اند  و  آنها  نیز مثل نوکران حلقه بگوش  بخاطر پست و مقام و امتیازات اجتماعی دست به هر کاری میزنند و به توصه اربابانشان  از کلمه  " ایران ـ فارس" و  ظلمتگاه  " تمامییت ارضی" چماقی ساخته و بدست گرفته اند و بر سر هر فریاد گر آزادی  میکوبند بی آنکه به حقوق مللیتهای غیر فارس ارزشی قائل باشند.

و با تاسف تمام باید یاد آورشد که گردانندگان پشت پرده جنبش سبز و دیگر کانونهای ناسیونال شوونیست فارس که امروز درارگانهای مختلفی لانه کرده اند و نام سازمانهای مختلفی را یدک میکشند هنوزهم جغرافیای کشور مونتاژ شده ایران را  تحت شعارهای " زبان  واحد فارس" ، "کشور واحد فارس" و "ملت واحد فارس"  در انظار جهان  تبلیغ  و ترویج  کرده  و به نمایش میگذارند و با صراحت تمام باید گفت که اینان جز خوشان هیچ مللییتی را از نظر انسانی همتراز خود نمی  بینند.

ناسیونال شوونیستهای  فارس که به  زبان ، تاریخ و موجودییت  مللت آذربایجان به اندازه نک سوزن هم ارزش نمی گذارند و حتی حاضر نیستند با آنان در خصوص معضل مللیتها که رکن اصلی و اساسی  جامعه سیاسی و چند مللییتی ایران است به دیالوگ بپردازند و همانطوریکه واقعییت امر نشان میدهد  حتی  با شنیدن اسم آذربایجان با ناراحتی تمام چندش زجر آوری در خود احساس میکنند  و در چهره شان  نوعی حالت روانی  آزار دهنده و آلرژی تورک ستیزی آشکار میشود اما باتمام این نفرت زجر آور که ناشی از تکبر و خود بزرگ بینی آنهاست هنوزهم که هنوز است دست از سر مللت   آذربایجان بر نمی دارند و  میخواهند  با  زرنگی  و پر روئی تمام  و حتی اگر لازم باشد با  التماس، چاپلوسی  و روبه صفتی، و با دادن شعار مصرف شده مثل " آذربایجان سر ایران است"  با قرار دادن هندوانه بغل مردم به  احساسات آنان دامن بزنند  و از حضور گسترده  و عزم راسخ  مللت آذربایجان برای مقاصد  ضد خلقی خود سؤ استفاده کنند؟

اینان که  با هو چیگری تمام وانمو میکنند که رهبر حرکت  جنبش سبز خودش یک تورک است و بی آنکه  ذره ای در باطن خویش به حقوق و موحودییت  خلق تورک آذربایجان اهمییت بدهند،  مثل همیشه  با خود بزرگ بینی و خود ستائی  مضحک  به خودشان اجازه میدهند که در گفتار و نوشته  هایشان با تحقیر کردن و کوچک شمردن  مللیتهای غیر فارس  به آنها  امر و نهی بکنند  که  به صف ولایت فقیه  ایشان به پیوندند و مثل سیاهی لشکر دنبالشان راه بیفتند و خود را قربانی بکنند در صورتی که  در عرصه عمل  هیچگونه  ارزش انسانی  برایشان قائل نیستند.

البته با توجه به تاریخ خونین آذربایجان  این موضوع انسان را به یاد ارتش سرکوبگر محمد رضا  شاه معدوم میندازد. ارتشی که در 21 آذرسال 1325برای سرکوب دولت نو پای فرقه دموکرات به  آذربایجان گسیل شده بود  در داخل آن ارتش ضد خلقی نیز بودند فرمانده هان نظامی مانقورد، اوباشان خود فروخته، خوانین  و لومپن های  تورک تبار که در خدمت رژیم جنایتکار پهلوی قرار داشتند هم آنها نیز به دستور اربابانشان به  سرکوب و  قتل عام  مللت  آذربایجان دست یازیدند و چنین بود که ارتش جنایتکار درباری با این عمل دد منشانه به پیر و جوان و زن و بچه رحم نکرده  سرزمین آذربایجان را به خاک و خون کشید و نام خود را به عنوان لکه ننگی بر صحیفه تاریخ بشریت ثبت کرد. در واقع هدف از این مثال این است که برای رسیدن به  دموکراسی و کسب اختیارات "حق تعیین سرنوشت" و ایجاد آزادیهای زبانی و فرهنگی برای تمام خلقهای ایران  تنها مرتبط بودن به  این یا آن تبار کافی نیست. بلکه باور داشتن به اصل آزادی و اصول دمو کراسی  واقعی  و اجرای آن در پروسه عمل تعیین کننده است.

برای  نیل  به آزادی و دموکراسی واقعی در وهله اول انسان باید به اصول آن باور داشته باشد و بعنوان پلاتفرم سیاسی و مدنی آنرا بپذیرد  و بعد  طرح و پیاده کردن آن را مبنای اهداف خویش قرار دهد که این  کار با  اعتقادات مذهبی و جهان بینی شما که به اصول ولایت فقیه و اساس آن پایبند هستید کاملا مغایرت دارد. در واقع آن آزادی و شعارهای کلی و عوام فریبانه که شما از آن صحبت میکنید  با خواست  مشخص و ضرورت حل مسایل ملی مللیتهای ایران کاملا تفاوت دارد و پاسخ گوی نیازمبرم آنان نیست و چنین ابهام گری و کلی گوئیها برای مردم  بی معناست.

در حقیقت باید گفت که ولایت فقیه و اصول دمو کراسی  نه تنها هیچ نقطه مشترکی باهم ندارند بلکه همچنانکه رژیم مستبد جمهوری اسلامی  در عرض بیش از سی سال نشان داده است در تضاد نسبت به یکدیگر قرار دارند. پس برای حفظ  یک سیستم ارتجاعی  فکر نکنید مردم بدنبال شما راه خواهند افتاد   چون مردم دیگر آن مردم سی سال پیش نیستند که فریب چنین وعده های توخالی را بخورند.

جنبشی که با تمام  تار و پودش در سیستم ولایت فقیه تنیده شده است و حتی حاضر نیست از چهار چوبه ضد خلقی و قرون وسطایی آن گامی  فراتر بگذارد  فردا در صورت بدست گرفتن قدرت حاکمه چه سوغاتی مگر برای خلقهای ایران به ارمغان خواهد آورد؟ کسانی که خودشان  از مبدا  ضد خلقی و ضد دمکراتیک حرکت میکنند چطورمیتوانند فردا تحقق آزادی و  دمکراسی واقعی را ممکن سازند؟

و یا بهتر بگوئیم کسی که خودش فرهنگ دمو کراسی ندارد چگونه میتواند برای مللیتهای ساکن ایران دموکراسی بیاورد؟ دمو کراسی یک فرهنگ است. کسی که فرهنگ دمو کراسی ندارد چگونه میخواهد آنرا به دیگران  ارائه  دهد.

سیستمی که در طول بیش از سی سال به قتل عام زبانی ، فرهنگی و سیاسی اجتماعی دست یازیده و ده ها هزار تن انسان آزاده را در ظلمتگاه  ایران به  جوخه اعدام سپرده است، رژیمی  که هیچ ابایی از بریدن دست و سنگسار کردن انسان ندارد، رژیمی که به  انسان زن حقوقی قائل نیست، رژیمی  که  مجریان قوانین اش در ملاء عام انسان را سنگسار میکنند، چگونه میتواند با تغییر یک یا دو نفر در راس آن  به دمو کراسی  تبدیل  شود؟

آنهائی که مدام بر طبل تبلیغات جنبش سبز میکوبند  و با  دروغ و نیرنگ  وعده آزادی به  خلقها میدهند هنوز به این درک  و شعور سیاسی نرسیده اند که زمان این تبلیغات پوچ و عوام فریبانه دیگر در ایران سپری شده است.  جنبشی که اساسش بر ولایت فقیه استوار است و شریعت را به جای دمکراسی قبول دارد چطور میتواند در جامعه ظلمت زده ایران رفرم سیاسی  بدهد و اصول  دمو کراسی  و پلورالیسم سیاسی را پیاده کند؟

آنهائیکه فریاد میکنند بعد از پیروزی  جنبش سبز همه چیز درست میشود و به همه آزادی داده میشود اگر اینان به  آزدی و اصول دمو کراسی پایبند هستند  پس چرا از همین الآن حاضر نیستند که باب این مذاکره را با نخبه گان و سیاستمداران مللیتهای غیر فارس مخصوصا مللت آذربایجان بگشایند؟  آزادی   و اصول دمو کراسی  مگر حلواست که به امر فلان یا بهمن کس  در بین مردم  پخش شود؟

برای  حصول آزادی و دموکراسی  تنها مبارزه کافی نیست. برای حصول آزادی تنها  شعار و کلی گوِئی کافی نیست. اگر چه  اتحاد و مبارزه جز لاینفک آن است.

حصول آزادی  باید با  طرح شعار هدفمند و سیستمی مدون به نام "اصول دمو کراسی" و پلورالیسم سیاسی که آزادی خلقها و  اختیارات "حق تعیین سرنوشت" آنان را تضمین میکنند همراه باشد.  و بدون  چنین پلاتفرمی مبارزه  بی معناست.

و همانطور که شاهد آن هستیم مبارزه بدون برنامه خلقهای ایران، در سال 1357 به یک سیستم دیکتاتور تبدیل شد. که  این واقعییت بیش از سی سال است که  جلوی دیدگان ماست و قابل کتمان هم  نیست. مگر انقلاب 57 بهمن  چه آزادی، خوشبختی و سعادت جز سیستم سرکوب برای خلقهای ایران به ارمغان آورد؟ که جنبش سبز میخواهد در چهار چوب آن عمل کند و به گفته خودشان به اصول نظام جمهوری اسلامی پایبند و  وفادار بمانند؟

در صورتیکه  پر واضح است که تبلور جمهوری اسلامی نتایج  شکست انقلاب سال 57 بود. و البته جواب به چرایی این شکست  خیلی ساده و روشن است و احتیاجی نیز به  توضح وتفسیر های طولانی ندارد زیرا که سازمانهای تازه پا به دوران گذاشته آن روزگار هیچگاه  بدور یک  پلاتفرم مدون و مشترک برای کسب قدرت و اجرای اصول دمو کراسی به توافق و وحدت عملی نرسیده بودند و هر کس  ساز خودش را میزد و از خمینی بعنوان رهبر انقلاب  حمایت میکردند بی آنکه ماهیت شخص خمینی و ولایت فقیه  بدرستی برایشان  آشکار باشد و بی آنکه ازاصول قانون ولایت فقیه و بر نامه های ارتجاعی آیت آلله خمینی  آگاهی  کافی داشته باشند به دنبال او روان بودند  و شخص خمینی نیز  که  پراکندگی  نیروهای سیاسی را بوضوح میدید  در همان وهله اول انتخابات در خصوص فرم و ماهییت سیستم دولت نامبارک خود  با تاکید و صراحت تمام گفت :

"جمهوری اسلامی! نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد."

و چنین بود که با این حرف حکم قتل عام سیاسی ، فرهنگی ، اقتصادی و اجتماعی کشور چند مللیتی و مونتاژ شده جغرافیای "ایران" را برای یک ثلث قرن صادر کرد  و عواقب آن  نه تنها بر کسی پوشیده نیست بلکه هنوز هم  رژیم جنایتکار ولایت فقیه  درمقابل دیدگان ما قرار دارد که ایران را به جهنمی هولنا ک  مبدل کرده است.

در  صورتیکه این مطلب مثل روز روشن است که  مردم برای اسلام و خرافات انقلاب نکرده بودند.

مردم برای آزادی و دمو کراسی به خیابانها رفته بودند و کشته داده بودند.  مردم  آزادی میخواستند. مردم امکانات رفاهی و اجتماعی میخواستند. مردم  نه شلاق  میخواستند ونه  زندان. مردم نه سنگسار میخواستند و نه اعدام. و اکنون که  سردمداران ودیکتاتورهای پیشین  جمهوری اسلامی منحوس که کشور را به خاک و خون کشیده اند گوئی یکمرتبه از خواب غفلت  بیدار شوند بعد از سی سال ناگاه تغییر عقیده داده  به فکر دمو کراسی افتاده اند و انگار که  همه چیز را به فراموشی بسپارند  میخواهند  در چهار چوب  نظام جهنمی ولایت فقیه  دمو کراسی پیاده کنند.

البته هدف اینان که در زورآزمائی با جناج (خامنه ای) از اهرم قدرت کنار زده شده اند نه دمو کراسی و نه  ایجاد جامعه آزاد  و فارغ از ستم  ملی برای خلقهای  در بند ایران است  بلکه در وهله اول نجات  موقعیت خویش و جلو گیری از توفان سهمناک انقلاب توده هاست که در آینده ای نه چندان دور مثل سیل بنیان کن این سیستم ارتجاعی و ضد خلقی را در هم  خواهد شکست و از این رو برای  ممانعت از آن عصیان هولناک با بکار بستن ترفندی به اسم جنبش عمامه دار سیز که هیچ اعتقادی به آزادی و اصول دمو کراسی ندارد به فکر چاره جوئی افتاده اند و با شعار آزادی و کلی گوئیهای عوام فریبانه به مردم وعده دموکراسی میدهند.

در صورتیکه هنوزهم از درک این موضوع عاجزند که  حصول آزادی و دمکراسی در کشور مصیبت زده ایران بدون مشارکت مستقیم نمایندگان  و سیاستمداران مللیتهای غیرفارس و اعتقاد راسخ  آنان به "اصل آزادی ، اصول دمو کراسی و پلورالیسم سیاسی"  و  همچنین بدون به رسمییت شناختن اختیارات  "حق تعیین سرنوشت" آنان و باور بدان، و گنجاندن این خواستها در برنامه ای مشخص و مدون که آنها را در راستای جنبش آزادیخواهانه ترغیب کند کاری عبث و بیهوده است و جز فریب مردم چیزی دیگری معنا نمی دهد.

زیرا میارزه کردن بدون هدف و برنامه مدون و بدون برسمییت شناختن اصول دمو کراسی و احترام به  حقوق مللیتها  و تضمین آنها هیچ مشکلی را در خصوص مسایل ملی، سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی آنان حل نخواهد کرد.

برای حصول آزادی باید نیروهای سیاسی بویژه  نمایندگان مللیتهای ایران حول محور دمو کراسی  و پلورالیسم سیاسی بر سر پلاتفرمی که مورد تایید همه  آنهاست  به نقطه نظر مشترک برسند.

برای حصول آزادی باید سیاست مداران مللیتهای ایران بر سر موازین و اهداف دمو کراسی یعنی  آزادیهای سیاسی، اجتماعی ، فرهنگی و اختیارات "حق تعیین سرنوشت"  توافق داشته باشند  و آنرا بصورت پلاتفرم اهداف جنبش به صورت اعلامیه امضا و برای آگاهی عموم در اختیار مللیتهای ساکن  ایران قرار دهند. تا در فردای انقلاب هر کسی به  حق و حقوق خود آگاه باشد که برای چی انقلاب کرده است.  و چنین نباشد که  فردا کسی  مثل مرحوم خمینی  پیدا شود و با  وقاحت تمام  بگوید:

" اقتصاد مال خر است.مردم برای خربزه و هندوانه انقلاب نکرده اند."

و این موضوع از پیش باید گفته شود که خقلها نه تنها برای آزادی و اصول دمو کراسی بلکه برای کار و مسکن و رفاه عمومی و زندگی بهتر مبارزه میکنند و برای یک زندگی مرفه نه تنها هندوانه وخربزه بلکه انواع میوجات نیز لازم است و دراینجا ضروریست  گفته شود که امکانات وسطح زندگی مردم باید به حدی باشد که  استفاده از رفاه عمومی و میوجات نه فقط برای عده ای خاص و آقا زاده های سرمایه دار بلکه برای تمام قشرهای جامعه ممکن باشد. و برای تامین این خواسته ها بر خلاف نظرات مفتضحانه مرحوم  آیت اله خمینی، باید گفت: اقتصاد مال خر نیست! و جامعه به یک سیستم اقتصادی سالم  و مردمی  نیاز دارد.

و همانطور که در فوق نیز اشاره شد برای حصول آزادی و دمو کراسی نماینده گان  و رهبران ملیتها  باید به  اصل دمو کراسی و حقوق انسان و همچنین برابری حقوق مللیتها اعتقاد داشته باشند و آنرا به رسمییت بشناسند تا در فردای  پیروزی جنبش، هر خلقی بتواند در نهایت آزادی و دوستی  و احترام متقابل به دیگرخلقها  اختیارات حق تعیین سرنوشت و حقوق مسلم خویش را بدست بگیرد و خودش آنرا نمایندگی کند. زیرا هیچ خلق  و یا مللتی به کفیل و وکیل احتیاج ندارد. هر مللتی خودش وکیل و کفیل خود است. و خودش باید برای اداره امور خویش تصمیم بگیرد و آنرا اداره کند. و دخالت دیگران  در امور یک خلق  و امر و نهی صادر کردن به یک مللت جز استعمار و زورگوئی چیز دیگری معنا نمی دهد.

و در اینجا سوال این است که آیا  جنبش سبز نیز چنین فکر میکند؟ آیا شما نیز به اصول دمو کراسی و پلورالیسم سیاسی که خواهان  آزادی احزاب و حقوق برابر انسانهاست  و همچنین به اختیارات حق تعیین سرنوشت مللیتهای جغرافیای کشوری بنام "ایران" اعتقاد دارید؟  و به آن ارج مینهید؟ و اگر چنین فکر میکنید  پس چرا  در تبلیغات انتخاباتی و در صحبتهایتان  حتی کلمه ای در خصوص حقوق زبانی، مسئله مللی و اختیارات "حق تعیین سرنوشت" مللیتهای ایران بر زبانتان جاری نمیشود؟

و با ابراز تاسف باید گفت که موضع گیریهای منفی در خصوص حقوق حقه ملل ایران  نه تنها شامل  ناسیونال شوونیسم سازمانهای به اصطلاح سراسری فارس بلکه بطور اخص شامل حال گردانندگان پشت پرده  جنبش عمامه دار سبز  نیزمیشود  و انسان گوئی  با دیوار صحبت میکند چنان خودشان را به نفهمی و کری زده اند که مبادا کسی بر نقطه ضعفشان انگشت بگذارد و با تمام این عادت کرده اند در هر فرصی که بتوانند  بدون هیچگونه ارج و احترام  به مللت تورک آذربایجان و دیگر مللیتهای غیر فارس به چشم یک  زیردست و خدمتکار بنگرند بی آنکه اعتقادی به حقوق برابر خلقها  در خصوص مسئله ملی  داشته باشند.

اینان گستاخی و بی ادبی خود را بدانجا رسانده اند که در سایتهای مختلف از جمله بالاترین به دهن دری و فحاشی و تهدید نسبت به مردم آذربایجان مشغولند و بدتر از هر چیز برای نشان دادن اوج  جسارت  و نفرت خود نسبت بمردم تورک توهینهای خود را بنام تورکهای آذربایجان امضا میکنند. و بدین طریق با نثار کلمات تحقیر آمیز و رکیک مثل عامل بیگانه و یا بی غیرت خواندن مللت شریف آذربایجان  به یک جنگ روانی نفرت انگیز دامن میزنند بی آنکه از رفتارهای غیراخلاقی خود حتی یکبار هم که شده  عذر خواهی بکنند.

و با این خیال خام  فکر میکنند که با چنین  طرز برخورد غیر دوستانه  و رفتار عوام فریبانه  میتوانند دومرتبه مللت آذربایجان را فریب دهند و بر گرده بیش از 35 میلیون انسان سوار شوند  و بر آنها  افسار جهالت ببندند  و دنبال مقاصد نامبارک خود بکشند  و مثل انسان درجه دو به  تحقیر فرهنگی و  چپاول  ثروتهای معنوی آنان بپردازند.

و با ابراز تاسف باید خاطر نشان ساخت  که شوونیسم استعمارگر فارس و گردانندگان پشت پرده جنبش عمامه دار سبز نه تنها هیچ درسی از تاریخ نگرفته اند بلکه این بار نیز با علم کردن و به وسط انداختن شما  و برجسته نمودن وجهه تان به عنوان یک تورک آذربایجانی قصد دارند  میلیونها تورک آذربایجانی را به عنوان سیاهی لشکر بی آنکه کوچکترین ارزشی به خواست و حقوق ملی آنان قائل باشند به خیابان بکشند و مثل گذشته قربانی اهداف فرصت طلبانه خود بکنند.

البته قابل ذکر است که شوونیسم فارس سیاست ضد خلقی خود را با براه انداختن تبلیغات تورک بودن خامنه ای رهبر دیکتاتور جمهوری منفور اسلامی نیز به پیش می برد.  در صورتیکه خود خامنه ای در سخنانش بارها گفته است که  زبان مادریش فارسی است و اگر هم به فرض خامنه ای تورک باشد شخص او  بزرگترین مانقور تاریخ است که برای نابودی و اضمحلال فرهنگ و مللت آذربایجان گام بر میدارد و کوچکترین حقوقی برای  آنان قائل نیست.

و در این فراسو رهبران جنبش عمامه دار سبز بدون آنکه زبان و فرهنگ و حقوق سیاسی اقتصادی مللت آذربایجان را به رسمیت بشناسند و اصلا بدون آنکه به خواست و موجودییت آنان  وقعی نهند مثل  محمد رضا  شاه معدوم  با تهدید و رجز خوانی های افراد معلوم الحال به توهین و ناسزا مشغولند و فکر میکنند میتوانند با این اراجیف و امر و نهی مردم را به خیابان بکشند و برای اهداف غیر اخلاقی و ضد مردمی خود قربانی  بکنند.

اینان که با بزرگ نمائی جاهلانه و با ساده لوح خواندن نخبگان و سیاستمداران جامعه آدربایجان خودشان را باصطلاح  نابغه قرن تصور میکنند و دلشان به این خیالات  واهی  و مضحک خوش است و هنوز بعد از سی سال درکشان بدانجا نرسیده است که بفهمند که مللت آذبایجان دیگر اعتمادی به  وعده های تو خالی و عوام فریبانه شوونیسم فارس ندارد و ایران نیز مثل سی سال پیش نیست.  و با تاکید باید گفت که مللت آذربایجان اکنون خواهان  حقوق ملی  و بدست گرفتن سرنوشت خویش است.

و با عرض تاسف باید خاطر نشان ساخت که گردانندگان جنبش سبز و بدیگر سخن این باصطلاح نابغه های سیاسی قرن که دلشانرا به خود ستائی خویش خوش میکنند و مثل باد کنک پف کرده  و از تکبر وخودخواهی نژدا پرستانه در پوست خود نمی گنجند و در هر فرصتی که بتوانند با نصیحت کردن  و کوچک و بی اهمییت نشان دادن نقش تاریخی  مللت بزرگ آذربایجان به آنها  تهمت ساده بودن می زنند، هنوز شعورشان به این حد نرسیده است که بفهمند که دیگر دوران فضل فروشی و امر و نهی  و نصیحتهای احمقانه  تمام شده و امروز دیگر هیچ خلق و یا مللتی  را نمی توان با کوچک و یا  خوار شمردن و با  زور و تهدید بچه گان بفرمان خود در آورد و بر آنان  حکمرانی کرد.

اینان که بدون هر گونه ادب و تربیت سیاسی بجای احترام و تجلیل از اراده بزرگ ملت قهرمان آذربایجان  در ادوار مختلف تاریخی با  پر روئی و هتک حرمت نسبت به این مللت  نقش آنرا در طول تاریخ به ساده لوحی و ساده اندیشی تبین میکنند و خودشان را باصطلاح  مرکز تفکر، صاحب فضل و افاضات  و چرچیل زمان تلقی می فرمایند  متاسفانه هنوز هم در خیالات و رویای باطل خویش باور دارند که مثل سی سال پیش بتوانند با اشاعه جعل و دروغ  و حتی اگر لازم باشد با چرب زبانی و التماس مردم را متقاعد یکنند که دنبالشان راه بیفتند تا آنها را قربانی مطامع  ضد خلقی خود بکنند. چطور که این کار را دریک جنگ از قبل  برنامه ریزی شده  بین ایران و عراق کردند و صدها هزار تن از جوانان قهرمان آذربایجان را در میدانهای آن قربانی ساختند.

البته باید بصراحت به این راسیستها و دشمنان مردم آذربایجان گفت که احمق و ساده انگاشتن مردم  خود نهایت احمقیست. زیرا  جنبشی که هنوز موجودیت ، حقوق فرهنگی و ملی خلقها را به رسمییت نمی شناسد و یا دانسته از آن سرباز می زند و آگاهانه از درک اساسی ترین مشکل جامعه چند مللیتی کشور مونتاژ شده ای بنام ایران عاجز و ناتوان است چطور انتظار دارد که مللیتهای غیر فارس را بدنبال خود بکشد و با خود همراه سازد؟

جنبشی که هنوز به حفظ نظام قرون وسطائی جهوری اسلامی پایبند است و فقط میخواهد در چهارچوب قوانین آن اصلاحاتی بکند چه فرق اساسی با رژیم مستبد جمهوری اسلامی دارد؟ جنبشی که کوچکترین حق و حقوقی برای مللتهای غیر فارس قائل نیست و مثل شاه سابق  از ظلمتگاه   " تمامیت ارضی "  از زبان واحد فارس و ملت واحد فارس  دم میزند و میخواهد تمام ملل ایران را  در جهنم  " تمامیت ارضی" ذوب بکند و به زور هم که شده از آنها ملت واحد آریا بسازد بدون آنکه کوچکترین توجهی به تظلم  ملی ،فرهنگی، سیاسی و اقتصادی و اتنیکی مللیتهای غیر فارس بکند چه فرقی با رژیم شاه سابق و یا با سردمداران  مستبد  رژیم  جمهوری اسلامی دارد؟

همانطوریکه در اول مطلب  سکوت  و بی اعتنائی شوونیستهای فارس نسبت به حقوق ملی مللیتهای غیر فارس در ایران به سوال آورده شد، در اینجا باید به یک نکته مهم وحساس اشاره کرد که علت  سکوت آنها نه ناشی از قدرت بلکه ناشی ازضعف آنهاست  و این ضعف یا بهتر بگوییم ترس روانی خواسته یا نا خواسته اینان را با سیاستهای جمهوری اسلامی همسو نموده و از طرح و بررسی حل معضل حقوق ملی ـ مدنی، سیاسی ـ فرهنگی و سرنوشت مللیتهای غیر فارس باز میدارد  و  بر دهانشان  مهر سکوت می زند  و از پذیرش واقعییت جامعه چند مللیتی گریزان میکند  که  مبادا بفکر کسی این سوال خطور کند که بیش از سی میلیون آذربایجانی و میلیونها تن کرد، بلوچ، عرب ، ترکمن و سایر مللییتهای غیرفارس که در مجموع تقریبا هشتاد درصد جمعیت جامعه ایران را تشکیل میدهند اگراز فردا نخواهند به فارسی بخوانند و بنویسند چه آینده ای سرنوشت  زبان  فارسی را رقم خواهد زد؟"

و باید گفت که طرح چنین سوالی برای ناسیونال شوونیستهای فارس و گردانندگان عناصر پشت پرده جنبش سبز بسیارهولناک و درد آور است  و  تصور چنین تراژدی برای اینان که با باستانگرائی کاذب و افتخاربه دوران سرتاسر دروغ تاریخی خویش که از آن پتکی ساخته و با طعنه و تحقیر بر سر آزادی خواهان مللیتهای غیر فارس میکوبند و آنها را به زور توپ و تفنگ وسرنیزه و با صرف هزینه های میلیاردی زیر یوغ استعمار فرهنگی ، سیاسی و اقتصادی خویش نگه داشته و برآنان لجام بردگی زده اند در واقع به منزله پایان تسلط خویش برآنان تلقی خواهد شد که این برای شوونیستها فارس  که  به این افتخارات کاذب و استعمار فرهنگی عادت کرده اند و از تکبر در پوست خود نمی گنجند در حقیقت بسیار ناگوار و غیرقابل تصور است و بدین جهت اینان که با سرسختی تمام برای تداوم و حفظ سلطه زبان و فرهنگ تحمیلی خود نسبت به مللیتهای غیر فارس و جلو گیری از حقوق  ملی و آزادی های سیاسی و اختیارات حق تعیین سرنوشت ملل غیر فارس حتی اگرلازم باشد در کنار رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی قرار خواهند گرفت و همانطورکه رهبران  پان ایرانیستهای ارتجاعی در ملا عام بطور آشکار و بی مهابا  این مضوع را مطرح میکنند.

اینان هنوز هم که هنوز است برای نابودی و آسیمیلاسیون مللییتهای غیرفارس از کلمه "ایران ـ فارس" نهایت سو استفاده را میکنند و به جای  صحبت کردن از مللییتهای ایرانی مثل تورک آذربایجانی، عرب، بلوچ، کرد ، ترکمن ویا سایر مللییتهای غیر فارس  متاسفانه با عوام فریبی فقط از اتنیک و زبان فارس سخن میگویند و همه را تحت عنوان  نژاد فارس و زبان فارس  بدنیا  معرفی میکنند.  در صورتی که خودشان بخوبی میدانند با این کاربه بشرییت دروغ میگویند. و خودشان به خوبی این را نیز میدانند که از نظر تعداد جمعییت در اقلییت بیست درصدی قرار دارند.

و با این سیاستهای استعمار گرایانه با بیرحمی تمام به سرکوب روانی خلقهای غیر فارس دست یازیده  با جوک گوئی، هتک حرمت و به هیچ گرفتن زبان و فرهنگ آنها  حس تحقیر و بی ارزش بودن را در آنان تا فرا سوی نفرت نسبت بخود سوق میدهند تا بدین طریق آنها را  از ابراز وجود و حس اعتماد بخود و از ارائه  زبان و فرهنگ خود در محیط مدرسه ، کار و حتی در محیط دانشگاه باز دارند و با این عمل آنان را  به خود سانسوری  و ترور شخصییت محکوم کنند.  اما  با گذشت زمان که آنها به ریشه و علل این بیعدالتی و تظلم فرهنگی پی میبرند انزجار و خشمشان   متوجه عاملان این فاجعه  یعنی استعمارگران شونیسم افراصی فارس و نماینده آن رژیم منحوس جمهوری اسلامی میشود.

و دراقع با اندکی مداقه به عمل کرد و کارنامه سیاه ناسیونال شوونیسم فارس در طول  یک قرن گذشته  معلوم میشود که تمام شعار های بظاهر بشر دوستانه آنها نسبت به مللیتهای ایرانی حز  دروغ  و ادعای پوچ چیز دیگری  نیست و  تحقیر و سرکوب زبانی، فرهنگی و سیاسی آنان  متاسفانه هنوز هم  با علم کردن کلمه " ایران فارس" و  جهنم " تمامییت ارضی"  ادامه داده میشود.

در صورتیکه پر واضح است که ایران نه اسم نژاد است و نه اسم زبان. و در دنیا زبانی به نام ایران وجود ندارد. ایران اسم یک جغرافیای مشخص است که در آن مللیتهای مختلفی با زبان و اتنیک خاص خود زندگی میکنند و زبان فارسی زبان خلق فارس است. وسایر مللیتهای ایران زبان مخصوص خود را دارا هستند که فارسی نیست. و باید گفت که زبان مللت آذربایجان تورکی آذربایجانی، زبان مللت عربستان (اعراب الاهواز) عربی، زبان مللت کردستان کردی، زبان مللت ترکمن تورکی  است.

و همانطور که در بالا نیز اشاره شد ناسیونال شوونیزم فارس و سازمانهای دنباله رو به اصطلاح سراسری، اپوزیسیون ارتجاعی رنگارنک که در کنار پان ایرانیستهای متبکر که بجهت ترس از دست دادن سلطه استعمارگرانه خویش برملل مظلوم غیر فارس ایران با سکوت خود از هرگونه دیالوگ منطقی نسبت به حقوق ملی مللیتهای غیر فارس امتناع میورزند درواقع تداوم و تسلط سیاست استعماری، فرهنگی، سیاسی واقتصادی خود را بطور عوام فریبانه  تحت شعار دفاع از "تمامییت ارضی "  و یکپارچگی  جغرافیای ایران که به ظلمتگاه  خلقهای ایران تبدیل شده است به پیش میبرند. در صورتی که به گواهی تاریخ خودشان نیز میدانند که خلقهای ایران نزدیک یک قرن است که در چهارچوب همان تمامییت ارضی به خاک و خون کشیده شده اند و تمام حقوق فرهنگی، سیاسی،  اجتماعی و مدنی خویش را از دست داده اند و هنوز که هنوز است  در زیر چکمه های دیکتاتورهای  ارتجاعی رژیم مستبد جمهوری اسلامی نابود میشوند.

ناسیونال شوونیسم فارس و گردانندگان پشت پرده جریان سیاسی جنبش عمامه دار سبز در واقع باند ارتجاعی اعضای "سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی"  کسانی مثل  محسن رضایی همراه با سایر فرماندهان سابق سپاه پاسداران وهمچنین دیگر اعضای این باند جنایت کار و ضد خلقی که  در سرکوب  و به خاک وخون کشاندن مردم  آذربایجان، کردستان، ترکمن صحرا ، بلوچستان نقش اساسی داشته اند، و اشخاص معلوم الحالی مثل خاتمی و تبهکاری مثل هاشمی رفسنجانی که طراح قتل عام  زنجیره ای سال 1367 درزندانهای ایران بوده و با غصب اقتصاد خلقهای ایران ثروت افسانه ای اندوخته است  اکنون که بارشان را بسته اند و کشور را به تباهی و مردم را به ماتم نشانده اند گوئی که هیچ اتفاقی نیفتاده باشد یکشبه عبای دمو کرای بتن کرده  و از آزادی و دمو کراسی صحبت میکنند خنده دار است.

مدافعان جنبش سبز خودشان نیز این موضوع را بخوبی میدانند  که با جیغ و داد و تهدید و متهم کردن حرکت ملی آذربایجان  و نسبت دادن آن به عوامل خارجی کاری به پیش نخواهند برد. و این را نیز میدانند که کلمه آزادی تنها یک شعار است و با این کلی گوئیها بدون طرح مسئله مللیتها و جستن راه حل اساسی بر پایه اصول دموکراسی و تقسیم قدرت " تهران ـ مرکز" و به رسمییت شناختن اختیارات حق تعیین سرنوشت مللیتها  و بدون احترام به حقوق دمو کراتیک مردم تنها با شعاردادن هیچ مشکلی  حل نخواهد شد. این شعارها در زمان رژیم دیکتاتورشاه نیز داده شدند و بعد از آنهمه خونریزیها  و فدا کاریها به جای  شاه معدوم  دیکتاتور دیگری بر اریکه قدرت  نشست.

گردانندگان  جنبش  سبز و یا هر جنبش  دیگری باید قویا به این موضوع توجه داشته باشند  که دیگر دوران برده داری فرهنگی ، سیاسی اقتصادی در قرن بیست ویکم به پایان رسیده است و هیچ  قدرتی  دیگرقادرنخواهد بود با امر و نهی و نگاه از بالا به پایین بدون به رسمییت شناختن  حقوق مللی مللیتهای غیر فارس و احترام به موجودییت آنان خلقهای نامبرده را با خود همراه کند و یا آنها را تحت فرمان خود در بیاورد.

وهمانطوریکه  اشاره شد  بدون در نظر گرفتن حقوق مللیتهای ساکن جغرافیای ایران  و احترام به زبان و فرهنگ آنها هر تشکیلاتی با هر نام و ایده ای که بر سر کار آید در واقع  مشکل اساسی یعنی معضل  حقوق ملی  ملیتهای جامعه ایران بقوت خود  باقی خواهد ماند و این را نیز باید دانست که مللتهای غیر فارس ایران که نزدیک هشتاد درصد آن جامعه را تشکیل میدهند در خصوص پایمال شدن حقوق سیاسی و ملی خود ساکت نخواهند نشست. در واقع  تا زمانی که در جغرافیایی بنام ایران حق کشی، ظلم و دیکتاتوری حاکم باشد مبارزه و عصیان خلقها برای واژگون ساختن دیکتاتورها ادامه  خواهد داشت.

و دراین فرصت باید خاطر نشان ساخت تا زمانی که جنبش سبز و یا هر جنبشی با هر نام و نشانی  که داشته باشد دانسته و یا ندانسته از حل معضل اساسی جامعه چند مللتی ایران یعنی  به رسمییت شناختن حقوق زبان و فرهنگ و آزادیهای سیاسی و اختیارات "حق تعیین سرنوشت " سر باز زند و با تفرعن وتکبر به خلقهای ایران امر و نهی کند هیچگاه قادر نخواهد بود که مللیتهای غیر فارس را با خود همراه سازد. و در این خصوص باید به این نکته توجه داشت که  تنها اعتقاد به اصل برابری و آزادی،  اصول دمو کراسی و پلورالیسم سیاسی ، به رسمییت شناختن حقوق سیاسی ـ فرهنگی و اختیارات "حق تعیین سرنوشت"، باور به سکولاریسم"جدایی دین از دولت" ، احترام به برابری حقوق زن با مرد و همچنین  کنوانسیون بین الملی حقوق بشر، دفاع از حقوق زحمتکشان و گارگران،  وهمچنین سایر اقشار زحمتکش جامعه میتواند  پیش شرطی برای فراخوان مللیتهای غیر فارس و حضور و یکپارچگی  و همکاری آنان در پروسه سیاسی برای دگرگونی  جامعه چند مللیتی ایران  محسوب شود.

و در اینجا  باید دید که آیا  جنبش سبز و رهبران آن در عمل به  یک چنین ارزشهای دمو کراسی باور دارند و اگر دارند چرا از به رسمییت شناختن  حقوق زبانی ـ فرهنگی ، ملی ـ سیاسی و اختیارات " حق تعیین سرنوشت" تقربا هشتاد در صدراز مردم  جامعه ایران  طفره میروند و آنرا  در اهداف و برنامه های خود نمی گنجانند و از حل معضل اساسی جامعه چند مللیتی ایران  امتنا میورزند؟

و اگر به حقوق ملی مللیتهای غیر فارس اعتقادی ندارند و مثل شوونبستها و پان ایرانیستهای ارتجاعی میخواهند مللیتهای غیرفارس را در چهارچوب تنگ  ظلمتگاه تمامیت ارضی ذوب بکنند و از آنها نژاد فارس بسازند  و شعار ایران ـ فارس،  زبان واحد ـ  فارس  وسانترالیسم ـ تهران و تمرکز گرائی  را در مرکزدیدگاه و تفکر خود قرار دهند و بدان باور داشته باشند  پس چه فرقی بین جهان بینی جنبش سبز و ایده ئولوژی ارتجاعی (ولایت فقیه) رژیم  جمهوری اسلامی وجود دارد؟

Share/Save/Bookmark
 
آدرسهای ما - Follow us

YouTube

 -----

Facebook

----- 

Twitter